ناقوس بیداری



چرچیل نخست وزیر سابق  بریطانیا میگوید:

یک روز  برایشرکت در یک برنامه ی تلویزیونی به بی بی سی دعوت شده بودم .  سوار تاکسی شدم و پس از رسیدن به مقصداز راننده درخواست کردم که حدودا چهل دقیقه منتطر من بماند تا بازگردم .اما راننده عذرخواهی کرد و گفت :واقعا شرمنده ام نمیتوانم منتظر شما بمانم من باید هرچه سریعتر به خانه بازگردم تا سخنرانی وینستون چرچیل را بشنوم .

چرچیل میگوید :از شنیدن حرفهای راننده احساس غرور کردم و خوشحال شدم که شنیدن سخنرانی من برای او اینقدر اهمیت دارد .بی انکه چیزی بگویم یاخود را معرفی نمایم مبلغی را که چندبرابر بیشتر از کرایه اش بود به اودادم 

راننده وقتی که پولها را دید گفت:منتظر شما میمانم تا بازگردید .چرچیل برود به جهنم !!!!!

 

خیلی چیزها بخاطر پول تغییر کردند.وطنها فروخته شد به خاطر پول .شرف فروخته شد بخاطر پول .برادری فروخته شد بخاطر پول و.

واقعا چه کسی چنین قدرت و تسلطی به پول بخشید و انسانها را تبدیل به بردگان پول کرد؟


داستانهای عبرت آمیز و تاثیر گذار

 

داستان دوست خائن

 

دو دوست بودند بنامهای سام و امیر .آنها هر  کار خلافی انجام میدادند و کاری به گناه و ثواب و خیر وشر نداشتند.

روزی سام به امیر گفت :مدتی است با زنی دوست شده ام و آن زن همسر امام جماعت مسجد محله ی خودمان است .امروز بالاخره قبول کرد که در فرصتهایی که همسرش درخانه نیست به خانه نزد او بروم ولی من میترسم که یکبار وقتی من آنجاهستم همسر او بخانه بازگردد و بیچاره شوم .سپس به امیر گفت:

رفیق فقط تو میتوانی بمن کمک کنی .امیر گفت :چگونه؟ سام گفت :هر روز غروب که امام جماعت به مسجد میرود تو هم به مسجد برو که هم آمارش رابمن بدهی و هم تامیتوانی اورا معطل کنی .امیر هم پذیرفت .

از فردای آن روز امیر هر روز برای خواندن نماز مغرب وعشآ به مسجد محل میرفت و امام جماعت را به هربهانه ای معطل میکرد و وقتی هم امام جماعت به سمت خانه اش حرکت میکرد باسام تماس میگرفت و به او خبر میداد .

مدتی به همین منوال گذشت و امیر دیگر کم کم بخاطر مجالست با امام جماعت و تاثیری که آیات قران و فضای معنوی حاکم درمسجدبرانسان دارد اونیز متحول شد و نور ایمان دلش راروشن ساخت .او از کارهای زشتی که درگذشته انجام داده بود پشیمان شد و توبه کرد.بعدهم تصمیم گرفت حقیقت را به امام جماعت مسجد بگوید و اعتراف کند و ازاو طلب بخشش نماید .

پس نزد امام جماعت رفت و با سرافکندگی ماجرای سام و خیانت همسر او و همکاری او باسام را تعریف کرد و از او خواست که او راحلال کند .

اما امام جماعت که آثار تعجب به وضوح درچهره اش نمایان بود بعد از شنیدن حرفهای امیر گفت: حتما اشتباهی شده چون من اصلا همسری ندارم و تا بحال ازدواج نکرده ام .

امیر از شنیدن این حرف شوکه شد وبه فکر فرو رفت .فردای آن روز متوجه شد  زنی که سام هر روز پیش او میرفته نه همسر شیخ بلکه همسر خودش بوده است و او هر روز آمار خود را به سام میداد. 


أسبِّحُ باسمک اللهُ

اسبح بسمک الله 
ولیس سواکَ أخشاهُ
وأعلَمُ أن لی قدراً سألقاهُ …. سألقاه
وقد عُلِّمتُ فی صغری بأن عروبتی شرفی وناصیتی وعنوانی
وکنا فی مدارسنا نردد بعضَ الحانِ
بلاد العُرب أوطانی وکل العرب أخوانی”
وکنا نرسمُ العربیَّ ممشوقاً بهامتِه
لَهُ صدرٌ یصدُّ الریحَ إذ تعوی مهاباً فی عباءته
وکنا مَحْضَ أطفالٍ تحرّکنا مشاعرُنا
ونسْرحُ فی الحکایات التی تروی بطولتَنا
وأن بلادنا تمتد من أقصى إلى أقصى
وأن حروبنا کانت لأجْل المسجدِ الأقصى
وأن عدوَّنا صهیونَ شیطانٌ له ذیلُ
وأن جیوش أمتِنا لها فعلٌ کما السّیلُ
سأُبحرُ عندما أکبرْ
أمرُّ بشاطئ البحرین فی لیبیا
وأجنی التمرَ من بغدادَ فی سوریا
وأعبر من موریتانیا إلى السودان
أسافر عبْر مقدیشیو إلى لبنان
وکنتُ أخبئ الألحان فی صدری ووجدانی
بلاد العُرْب أوطانی وکل العرب أخوانی”
وحین کبرتُ لم أحصلْ على تأشیرةٍ للبحر لم أُبحرْ
وأوقفنی جوازٌ غیرُ مختومٍ على الشباک لم أعبرْ
کبُرتُ أنا وهذا الطفل لم یکبرْ

* * *

تقاتِلُنا طفولتُنا
وأفکارٌ تعلَّمنا مبادءَها على یدِکم أیا حکامَ أمتِنا
ألستم من نشأنا فی مدارسکم ؟
تعلَّمنا مناهجَکم
ألستم من تعلمنا على یدکم
بأن الثعلبَ المکارَ منتظِرٌ
سیأکل نعجةَ الحمقى … إذا للنوم ما خَلَدُوا ؟
ألستم من تعلمنا على یدکم
بأن العودَ محمیٌّ … بحزمته ضعیفٌ حین ینفرد ؟
لماذا الفُرقةُ الحمقاءُ تحکمُنا ؟
ألستم من تعلمنا على یدکم
أن اعتصموا بحبل الله واتحدوا ؟
لماذا تحجبون الشمسَ بالأَعلام؟
تقاسمتم عروبتَنا ودَخَلاً بینکم صِرنا … کما الأنعام
سیبقى الطفل فی صدری یعادیکم
تقسّمنا على یدکم فتبت کل أیدیکم
أنا العربیُّ لا أخجلْ
وُلِدتُ بتونسَ الخضراءِ من أصلٍ عُمَانیٍّ
وعُمری زادَ عن ألفٍ وأمی لم تزل تحبَلْ
أنا العربی فی بغدادَ لی نخلٌ
وفی السودانِ شریانی
انا مصریُّ موریتانیا وجیبوتی وعَمَّانِ
مسیحیٌّ وسنی وشیعی وکردی وعلوی ودرزی
أنا لا أحفظُ الأسماءَ والحکامَ إذ ترحلْ
سَئِمنا من تشتُتِنا وکلُّ الناسِ تتکتّل
ملأتُمْ دینَنَا کذباً وتزویراً وتألیفا
أتجمعنا یدُ الله ؟ وتبعدنا ید (الفیفا) ؟؟
هجرْنا دینَنا عَمْدا فَعُدنا الأَوْسَ والخزرج
ونعبدُ نارَ فتنتِنا وننتظرُ الغبا مَخرج

* * *

أیا حکامَ أمتنا
سیبقى الطفلُ فی صدری یعادیکم
یقاضیکم
ویعلنُ شعبَنا العربیَّ مُتَّحِدا
فلا السودانُ منقسمٌ ولا الجولانُ محتَلٌّ
ولا لبنانُ منکسرٌ یداوی الجرحَ منفردا
سیجمعُ لؤلؤاتِ خلیجِنا العربیِّ
فی السودان یزرعُها فیَنبتُ حبُّها فی
المغربِ العربیِّ قمحاً یعصُرون الناسُ
زیتاً فی فلسطینَ الأبیّةِ یشربون
الأهلُ فی الصومال أبدا
سیُشعلُ من جزائرِنا مشاعلَ ما لها وهنُ
إذا صنعاءُ تشا فکلُّ بلادِنا یمنُ
سیخرجُ من عباءتِکم – رعاها الله – للجمهور مُتَّقِدا
هو الجمهورُ لا أنتم
أتسمعنی جحافلُکم ؟
أتسمعنی دواوینُ المعاقلِ فی حکومتِکم ؟
هو الجمهور لا أنتم ولا یخشى لکم أحدا
هو الإسلام لا أنتم فکفّوا عن تجارتکم وإلا صار مرتدا
وخافوا إن هذا الشعبَ حمَّال
وإن النوقَ إن صُرِمَتْ فلن تجدوا لها لبناً ولن تجدوا لها ولدا
أحذِّرُکم سنبقى رغم فتنتِکم فهذا الشعبُ موصولُ
حبائلُکم وإن ضَعُفَتْ فحبلُ اللهِ مفتولُ
أنا باقٍ وشرعی فی الهوى باقِ
سُقِینا الذلَّ أوعیة سُقینا الجهلَ أدعیة
ملَلْنا السقْیَ والساقی
سأکبرُ تارکاً للطفل فرشاتی وألوانی
ویبقَى یرسم العربیَّ ممشوقا بهامته ویبقى صوتُ ألحانی
بلاد العرب أوطانی وکل العرب أخوانی
هشام الجخ


قدرتِ فراوان باعثِ بی تفاوتی نسبت به دیگران می شود. ریشۀ اهمیت دادن به دیگران در نیاز و وابستگی است. این یک واقعیت اجتناب ناپذیر زندگی انسان هاست. تربیت ها و آموزش های فراوانی باید صورت پذیرد و ساختارهای بی شماری بِنا شود تا قدرتِ فراوان و اخلاق نسبی ممزوج گردند. به سختی بشر بتواند قدرت، انصاف، اخلاق و راست گویی را در یک شبکه جمع کند. متاسفانه، وقتی قدرت افزایش می یابد، دیگران اهمّیت خود را از دست می دهند. درروابط بین الملل، اهمّیت دادن عمدتا اقتصادی است.

نکتۀ منفی در برخورد اروپا و آمریکا با ایران این است که این موضوع ریشه های اقتصادی، مالی و تجاری ندارد زیرا نیازی به ایران نیست.

ادامه مطلب

شهر تاریخی مونکائو (Moncao) واقع در مرز شمالی میان پرتغال و اسپانیا، منطقه‌ای است که بخاطر نوشیدنی‌ متفاوت و سرحال‌کننده وینو ورده (Vinho Verde) مشهور است. این شهرِ مرزیِ آرامِ پرتغالی به حمام‌های داغ، خوراک سنّتی و یک قلعه‌ی قرن چهاردهمی و تاریخچه‌ی شگفت‌آور خود غرّه است. اما آنچه این شهر را خاص‌تر کرده، موضوعی است که در ادامه‌ی مطلب به آن پرداخته‌ایم، پس همچنان با ما همراه باشید.

در بلندترین نقطه‌ی شهر، مجسمه‌ی زنی وجود دارد که در بالای استحکامات قرون وسطایی ایستاده و در دستانش دو قرص نان دارد. بنابر افسانه‌ای محلی، این زن با نام دو-لا-دو مارتینز (Deu-la-Deu Martins)، یک رهبر قرون وسطایی است که در آن زمان از این شهر در مقابل حمله‌ی اسپانیایی‌ها دفاع کرده بوده است.

این زن قرون وسطایی با بزرگ‌ترین لاف تاریخ، شهرش را نجات داد

طبق نظر انجمن تاریخ آلگارو (Algarve History Assication)، پرتغالی‌ها در سال 1369 با قلمرو پادشاهی همسایه، کستیل (Castile)، در حال جنگ بودند. سقوط پیتر مخوف (Peter the Cruel)، پادشاه کستیل و لئون (Leon) بحران شدیدی را بر سر جانشینی ایجاد کرد و فردیناند اول (Ferdinand I) پادشاه پرتغال، یکی از رقیبان بی‌شماری بود که مدعی تاج و تخت کستیلی‌ها بودند. در واقع، تاج در دست برادر ناتنی نامشروع پیتر، هنری ترستمارا (Henry of Trastámara) قرار داشت و از تلاش‌های فردیناند برای غصب جایگاهش راضی نبود. در نتیجه سال 1369، سال پریشانی‌ ی و چند لشکرکشی‌ کوچک بود. هنری، به عنوان بخشی از حرکتی استراتژیک علیه فردیناند، تصمیم گرفت به تعدادی از استحکامات شهرهای مرزی که در مرز کستیل-پرتغال قرار داشتند، حمله کند.

مونکائو چنین شهری بود؛ یک زیستگاه مستحکم شده‌ که برای محافظت از پرتغالی‌ها در برابر حمله‌هایی که از سوی شمال به آن سمت یورش می‌برد، طراحی شده بود. هرچند، زمانی که ارتش هنری به دروازه‌ها رسید، آمادگی زیادی برای مقابله با محاصره نداشت و واسکو گومز دِ ابرو (Vasco Gomes de Abreu) پادشاه مونکائو، از خانه‌اش فرار کرده بود. به گفته‌ی انجمن تاریخ الگارو دو-لا-دو مارتینز، همسر او، برای رهبری دفاع از استحکامات در آنجا مانده بود.

مونکائو شهر مستحکمی بود، و دیوارهای بلند آن می‌توانست برای مدت محدودی در برابر حمله‌ی دشمنان مقاومت کند. با کم شدن ذخیره‌ی غذایی، رنج و عذاب ساکنین مونکائو آغاز و تعداد کسانی که می‌خواستند تسلیم بشوند بیشتر شد.

Medieval -woman2.jpg

با این حال، محاصره می‌تواند برای طرفِ حمله هم پُر هزینه باشد. نیروهای هنری همچنان به حملات خود به دیوارهای استحکامات ادامه دادند و با هر حمله تعدادی از افرادشان را از دست می‌دادند و هنوز نتوانسته بودند به قلعه نفود کنند. علاوه بر این، ارتش او به آب و غذا نیاز داشت و این محاصره‌ی طولانی باعث شده بود مردان او مضطرب و بی‌قرار بشوند. هنری می‌دانست که نمی‌تواند برای مدتی طولانی بیرون مونکائو منتظر بماند.

این چیزی بود که دو-لا-دو هم متوجهش شده بود. وقتی مردم با پایان یافتن ذخایرشان به درون قلعه سرازیر شدند، او تصمیم گرفت به امید اینکه کستیلی‌ها را گول بزند، دروغ بزرگی را به نمایش بگذارد. او تمامی باقی‌مانده‌های آردی که می‌توانست در شهر پیدا کند را جمع کرد و دستور داد دو قرص نان پُخته شود.

در حالی که نان را در دست گرفته بود، بالای استحکامات قلعه ایستاد و به سربازان کستیلی طعنه زد و آن‌ها را به تمسخر گرفت. او دو قرص نان را از بالای استحکامات به پایین پرت کرد و فریاد زد، « Deus lo deu, Deus lo há dado! » یا به عبارت دیگر، خداوند آنقدر به مردم مونکائو نعمت بخشیده است که آن‌ها می‌توانند قسمتی از آن‌ها را به دشمنانشان بدهند.

این زن قرون وسطایی با بزرگ‌ترین لاف تاریخ، شهرش را نجات داد

هنری که نگران ذخایر غذایی‌اش بود، باور کرد که این شهر از پیش برای محاصره‌ای طولانی آماده شده و تصمیم گرفت به محاصره‌اش پایان بدهد و عقب‌نشینی کند.

دو-لا-دو توانست با یک دروغ بزرگ شهرش را نجات بدهد. داستان حقّه‌ی هوشمندانه‌ی او خیلی زود میان مردم پیچید و او به یک افسانه‌ی محلی تبدیل شد.

دو-لا-دو حتی امروزه هم در این شهر مورد احترام است، و در قرن نوزدهم مجسمه‌ای از او در میدان مرکزی ساخته شد. اگرچه مورخّان بر سر شواهد تاریخی مشخصی برای زندگی و کارهای او در طی محاصره‌ی مونکائو بحث و جدل می‌کنند، افسانه‌ی او نقش مهمی در هویت مدرن این شهر دارد. دو-لا-دو همیشه در مونکائو به عنوان زنی که فقط با دو قرص نان کستیلی‌ها را شکست داد، به یاد آورده خواهد شد.

آیا از این ماجرای جالب و وجود چنین زن بادرایتی در تاریخ اطلاع داشتید؟


من خودم منتقدآدمهائی هستم که همه چیز راسیاه و سفید می بینند و یاعادت دارند سیاه نمائی کنند .

انسان بایدواقع بین باش .هیچ چیز دردنیا مطلق نیست .اما این دلیل نمیشودکه هرکس از سیاهی ها سخنی گفت آدم بدبین و منفی بافی باشد و قصدسیاه نمائی داشته باشد.واقعیت این است که در کشورمان مقیاس بی اخلاقی ها وناهنجاریها و بی فرهنگی ها و.خیلی بالاتر از میانگین جهانی آنهاست و چنین ادعائی بهیچ عنوان سیاه نمائی نیست .

متاسفانه ازگذشته تابحال همواره از ملت به مثابه ی واژه ای مقدس یاد شده  بگونه ای که انگار ملت هیچگاه اشتباه نمیکنند و هیچ عیب وایرادی ندارند و هر ایرادی هم اگر هست مقصر آمریکا و اسرائیل و اعراب هستند و یا ایراد از دولتمردان و حاکمان مملکت است .

ملت همیشه مظلومند و حقشان ضایع شده است و بهترین ملت دنیا هستند!!

اما خودمان میدانیم این ادبیات از تعارفات مرسوم در میان ما ایرانیان است وریشه درواقعیت ندارد.

خودمان بهترازهرکسی میدانیم چقدر عیب و ایراد داریم . هر روز در اطرافمان شاهد فحاشی ها،بدزبانی ها و بی اخلاقی ها و .هستیم و میبینیم که مردم چگونه بخاطر چیزهای بی ارزش میخواهند یکدیگر را بدرندوچگونه رزق  یکدیگر را میقاپند.

کافی است به خیابان بروید و سرخود رااز شیشه ی ماشین خارج کنید و خلایق را تماشا کنید .

هر یک میخواهد به هرطریق شده چیزی از دیگران بکند و به جیب بزند .حلال و حرام اصلا برایشان فرقی ندارد .هر یک سر دیگری کلاه میگذارد .جماعت کثیری به شغل دودره بازی و لاشی گری و گوش بری و جیب زنی و کیف قاپی و زورگیری و خانه بری و سرقت مسلحانه و زورگیری و خفت گیری و شیره مالیدن و سیاه بازی وآدم ربائی و کف زنی و راهزنی و کﻻشی و  .مشغولند و روز به روز هم بر تعدادشان افزوده میشود .

مدتی است که درشهر ما روزی نیست که سرقت مسلحانه ای اتفاق نیفتد .هر چند که ریشه ی اغلب این ناهنجاریها و بزهکاریها بی عدالتی است اما این را باید درنظر داشته باشیم که هرحکومتی هم میوه ی درخت فرهنگ و تمدن آن جامعه است .در واقع اگر حاکمیت پراز ایراد و نقص است دلیلش آن است که ملت ملت پر ایرادی است .

چه فرقی میکند که چه کسی رهبریا رئیس جمهور باشد وقتی ما در خانه خود هم بلد نیستیم درست زندگی و رفتار کنیم .وقتی فساددر میان ن ومردان متاهل به مراتب بیشتر از افراد مجرد است!

وقتی معنای حریم خصوصی را نمیدانیم !وقتی مفهوم حق تقدم را نمیدانیم .وقتی فقط بلدیم آشغال تولید کنیم .

وقتی فکر میکنیم امامزاده ها میتوانند مشکلاتمان را حل کنند!!

وقتی بارفتارمان دروغ گفتن رابه فرزندانمان آموزش میدهیم !!

وقتی فرهنگ آپارتمان نشینی را نمیدانیم !وقتی حقوق یکدیگر را پایمال میکنیم !وقتی به هموطن خود رحم نمیکنیم !وقتی زنی ازکنارمان رد میشود با نگاهمان اورا شخم میزنیم!وقتی میبینیم انسانی موفق است همه همدست میشویم که مانع موفقیت او گردیم! وقتی از زیر کار و مسئولیت در میرویم !وقتی درروز نیم ساعت کار مفید انجام میدهیم! وقتی هیچ حد ومرزی و خط قرمزی نداریم و بادی به هرجهت هستیم؟؟؟

اینها درد است و درد کمی هم نیست .باید یکبار از ایران خارج شویم وبه کشور دیگری سفر کنیم(حتی کشورهای جهان سوم)تا متوجه عمق فاجعه بشویم .وقتی مردم دیگر ملل رامیبینیم حیران میمانیم که اگراینها انسانند پس ما چه موجوداتی هستیم؟؟

متاسفانه جامعه ازنظر فرهنگی و اخلاقی وضعیت بسیار نابسامان و نامطلوبی دارد و کار بسیارمیطلبد تا شرایط قدری بهتر گرددو رسیدن به وضعیت مطلوب مستم یک بسیج همگانی است .


آنچه در ادامه میخوانید چکیده ای است از پرسش وپاسخ و گفتگوی بنده با پیر و مرشد خود .اگر شما نیز مانند من تشنه ی حقیقت هستید این گفتگو حتما به شما کمک شایانی در یافتن حقیقت خواهد کرد.
☆☆☆☆☆☆☆☆
☆استاد معنا ومفهوم عرفان چیست ؟
ادامه مطلب

خواندن این کتاب رابه همه ی هموطنان عزیز توصیه میکنم . مطمئن باشید خواندن آن اگر برایتان سودمند نباشد هیچ ضرری هم ندارد .قضاوت درمورد این کتاب هم باشماست .خوشحال میشوم اگر نظر خودرادر مورد مطالب این کتاب بیان نمائید.


دریافت


اسلام در جامعه ما یعنی «اسلام فقاهت»
یعنی تسلط فقه بر معنی اسلام.
بخواهیم یا نخواهیم. پرچمداران  اسلام درکشورمان  اسلام را در احکام می‌دانند و از نظرشان جامعه‌ی اسلامی یعنی جامعه‌ای که در آن احکام رعایت می‌شود. 
ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بانه سولین شیراز درس زندگی شُخمیِ من عاشق شدم جامعه اساتید حوزه علمیه فارس رنگ کار ساختمان گیم پلید عکس و مدل 2019-98 razi سوالات استخدامی